پویانپویان، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

پویان

جیش و بگو گلم

پسر  گلم دیگه بزرگ شده الن که دارم این مطلب رو مینویسم 29 ماهشه! چه زود بزرگ شدی خوشگل مامان!!! انگار همین دیروز بود که صدای اونگه اونگه کردنت تو بیمارستان پیچیده بود! از روز چهارشنبه 7 مرداد  بالاخره تونستم دو روز مرخصی بگیرم و جیش کردن و یادت بدم! الان 19 مرداده ولی تا امروز گلم یکبار هم نگفتی مامان جیش دارم!!! بابیی هم از روز جمعه رفته همدان ماموریت خدا به همه مادرا صبر بده! از شورت آموزشی دایمی و یکبار مصرف گرفته تا هدایای فرشته های مهربون که بعد هر بار جیش کردن بهت میدن! همه با هم بسیج شدن تا پسرم از پوشک گرفتن راحت بشه! از مامان جی و خاله مهرسا و بابا جون و من همه وهمه تلاش میکنن که تو زود یاد ...
19 مرداد 1394

پویان اوف شد

سلام من خیلی وقته نتونستم سر بزنم به وبلاگت مامانی  روز جمعه 18 اردیبهشت حوالی ساعت 10:30 قرار شد باب بابایی بری پارک از اول هفته بهت قول داده بودم! خلاصه من طبق معمول آشپزخونه بودم یهو صدای گریه ات و شنیدم بابات خیلی خونسرد تو رو بغل کرد من بدو بدو اومدم دیدم سرت خون میاد بدو بدو رفتم دستمال کاغذی اوردم و بانداژ و بتادین بعد شروع کردم گریه کردن! تو اون صندلی بادی بنفش ات و وارونه کرده بودی و اورده بودی کنار حموم روش بپر بپر میکردی که افتادی پشت سرت خورد به تیزی کنج دیوار خلاصه شربت بهت دام و یه کم گریه ات تموم شد! اومدیم موهاتو کمی با قیچی کوتاه کردیم بابا آیدین گفت شکاف سرت بزرگه! منم هوری دلم ریخت و ...
23 ارديبهشت 1394

پسر باهوش مامان

اول آبان رفتیم تهران خونه خاله فاطی مادر جون هم همراهمون اومد... من برا آزمون دکتری تغذیه وزارت بهداشت رفته بودم... شیطون بلای من به هرچی دست میزنه و به هر چی کار داره خلاصه ما گفتیم بذار از شوهر خاله اش حساب ببره خلاصه شوهر خاله هم کلی قیافه جدی و اخمو به خودش گرفت و غافل از اینکه پسرم خیلی زرنگتر از این حرفاست ... با اخم و جدی دعواش میکرد که بشینه و دست نزنه و از این حرفا .. پویان عین خیالش نبود با لبخند میرفت سمتش که در عمو(شوهر خاله) رو از رو برد.. وهمه زدن زیر خنده... ...
22 آبان 1393

پسر مهربون من

پویانم خیلی مهربونه و هر چی می خواد میاد سریع منو بوس(به قول خودش اومم مه...) میکنه! راستش واسه می می (شیر مادر) هم اسم گذاشته میگه نا نا می خوام نا نا یعنی داره ناز میده..... خیلی ماهه پسرم قند عسلم... اگه ببینه کسی ناراحته فورا میره بوسش می کنه و غصه میخوره. ...
22 آبان 1393

اصطلاحات جدید

پویانی من خیلی مبتکرو خلاقه هر کلمه ای که سخته خودش واسش اسم جدید میذاره و صداش می کنه! مثلا به قطار میگه چوچو هندوانه= هنی ماکارونی= ماتاتا هواپیما=بادبادا به دوغ=گوغ گوجه=گوگه ...
22 آبان 1393

شیرین کاری خطرناک پسری

سلام روز پنج شنبه طبق معمول پویانی پی پی کرده بودی و مامانی شستمت! یهو بابایی صدام کرد رفتم آشپزخونه مشغول شدم غافل از اینکه در دستشویی بازه! بابایی رفت دید تو وسط دستشویی واسه خودت نشستی!؟ واییییی سریع لباساتو عوض کردم و دست و روتو شستم !شانس آوردم از سطل آشغال چیزی ورنداشتی والا باید حمومت میدادم! خیلی شیطون بلایی مامان! ...
24 اسفند 1392

حواس پرتی های آخر سال

سلام صح روز 1شنبه بابای جلسه داشت زود رفت قرار شد من و تو با هم بریم مهد زنگ زدم آژانس  داشتم تو رو بغل می کردم بریم که دیدم توئه شیطون بلا دست کلیدمو دیشب تو ماشین انداختی و بابایی هم ماشینو برده!؟ خلاصه یه کلید درب پذیرایی پیدا کردم و سریع رفتیم رسیدم دم مهد وقتی تورو تحویل مربی(خاله مهرسا) سوار آژانس شدم دیدم ای دل غافل کیف پول همرام نیست! به آقاهه گفتم اول بریم داره  بعد دیدم که کلید در ورودی رو ندارم خلاصه راننده که آدم خوش اخلاقی بود کلی تعارف کرد بریم من به شما پول قرض میدم و از این حرفا... گفتم نه شما برید خونه مامانم اینا من هم کلید هم پول ازشون میگیرم! خلاصه از شیطون بلایی شما ما کلی علاف شدیم... ...
22 اسفند 1392

حواس پرتی 2

سلام روز 4شنبه کلی دیرم شده بودو بابابیی هم جلسه داشت زود رفت قرار شد من و تو با هم بریم مهد تورو رسوندم مهد کلی هم دیر شد بود خودم با ماشین حرکت کردم سمت اداره درست نزدیکیای  اداره از مهد زنگ زدن که شیشه شیر پسری نیست؟! چون من 2روز پیش به خاطر بازیگوشی جنابعالی کلید و هم از مادرجون گرفته بودم ناچار خودم باید برمیگشتم خلاصه خیلی خیلی عصبانی بودم! و زنگ زدم و به اداره گفتم با تاخیر میام و اومدم 2تا شیشه شیر و یه سر شیشه شور دادم مهد و کلی غر زدم سرشون که هر روز شما چرا کل وسایل سرم رو پس میدیدن که منم یادم بره! خلاصه سر بازیگوشی توئه فسقلی ما 2 روز علاف شدیم ها... ...
22 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پویان می باشد